برای احمد زیدآبادی که پرهام‌اش، تحمل دوری‌اش را ندارد

حجت عربی

دو سال پیش درست همچنین روزهایی بود که از یکی از دوستان شماره تماسی از احمد زیدآبادی گرفتم، از چندی قبل مقاله‌ها و تحلیل‌هایش را دنبال می‌کردم، می‌خواستم ازش برای سخنرانی در دانشکده در مورد بحرانی که خاورمیانه در آن فرو رفته است، دعوت کنم.

نمی‌دانم دلیلش چیست و هیچ وقت هم ازش نپرسیدم چرا از تلفن همراه استفاده نمی‌کند. برای اولین بار که بهش زنگ زدم، انگار سال‌ها بود که من را می‌شناخت، خیلی تحویل گرفت و قبول کرد مهر یا آبان ماه 1386 برای سخنرانی، به دانشکده بیاید.
بالاخره با هزار ترفند مجوز سخنرانی برایش گرفتیم، آمد و سخنرانی کرد و رفت، اما همه معترف بودند که تحلیل‌هایش خیلی عمیق بود و می‌گفتند سخنرانی زیدآبادی، بهترین سخنرانی در چند سال اخیر در دانشکده بود. بعد از مراسم چند ساعتی تا دیر وقت در مهمانسرای دانشکده باهاش گپ زدیم و آن جا بود که من فهمیدم آدم خیلی با معرفت و مرامی هست.
از آن تاریخ به بعد هر موقع از تحلیل مسائل پیش آمده عاجز می‌شدم، آخر شب‌ها مزاحم احمد زیدآبادی می‌شدم که قاعدتاً خانوده‌اش (خانمش؛ خانم محمدی و دختر کوچولویش پرهام که برایش خیلی عزیز هست) نیز از این دیر وقت تماس گرفتن‌های من اذیت می‌شدند اما زیدآبادی آن قدر با مرام بود که همیشه پذیرای من بود، چه تلفنی و چه حضوری و آن هم در زمانه‌ای که خیلی از روزنامه‌نگاران و فعالان سیاسی حاضر نیستند حتی جواب تلفن من دانشجو را بدهند.
یک بار بیشتر از همیشه شرمنده‌اش شدم؛ ازش برای سخنرانی در سمینار یکصد سالگی نفت دعوت کردم، مجوز هم گرفتیم و زیدآبادی هم حاضر شد به خاطر سمینار ما مسافرتش را زود تمام کند تا بتواند آبادان بیاید، اما یک روز قبل از سمینار، هیئت نظارت دانشگاه سخنرانی‌اش را لغو کرد، من با شرمندگی باهاش تماس گرفتم، اما باز هم با متانت جوابم را داد و سعی کرد آرامم کند.
در جریان انتخابات نیز با وجود اینکه در انتخابات‌های قبلی از تحریم حمایت می کرد اما این بار از یک سال قبل وارد عرصه شده بود و تمام تلاشش را می‌کرد تا شیخ دربند؛ عبدالله نوری را برای نامزدی در انتخابات متقاعد کند، که نشد و زیدآبادی به همراه سازمان متبوعش از کروبی حمایت کرد و نتیجه ی این حمایتش این شد که اینک در چنگال دژخیمان اسیر باشد، بخاطر آن که به دنبال راهی برای خروج از وضعیت نگران‌کننده موجود بود.
او اینک نزدیک به 50 روز است که در زندان است و خبری از او به بیرون انتقال نیافته است جز تماسی کوتاه با پرهام‌اش. کاش می شد این چنین نمی شد و زیدآبادی اسیر این دژخیمان نبود تا خیلی عظیمی از دانشجویان همچون من از آزادگی و مرام اش درس می‌گرفتیم و پرهام کوچولویش نیز در آغوشش آرام می‌گرفت.


منبع:‌ خبرنامه امیرکبیر

0 نظرات:

ارسال یک نظر