یادداشتی از یک عضو ارشد جبهه مشارکت ایران اسلامی: فراموشی اصل و چسبیدن به فرع

پس از رخدادهای تلخ و فاجعه بار پیامد انتخابات ریاست جمهوری دهم و تحمیل زندگی مخفی دیگر نتوانستم دست به نوشتن بزنم چراکه دیگر فائده ای برآن به ویژه از سوی حاکمان فعلی مترتب نمی دیدم و ظاهرا نوشته ها و فعالیتهای امثال بنده که در همه سالهای گذشته جز بر سبیل نصیحت به ائمه مسلمین و انجام فریضه امربه معروف و نهی از منکر نبوده است جز آنکه بر سوء تفاهم اینها بیفزاید و با تحلیل های خیالپردازانه و نادرست آنرا به براندازی نرم و انقلاب مخملین تحویل نمایند ( اگر آنها را در این باره صادق بدانیم و گرنه باید بگونه دیگری موضوع را نگریست و تحلیل کرد) و با استفاده از فرصت اخیر در پی انتقام برآیند و دوستان شریف و عزیزی از جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را به بند کشند تا براین توهمات خود ساخته شان اقرار بگیرند و...در این شرایط که از آسمان سنگ فتنه می بارد جز سکوت چه می توانستم بکنم و با چشمی گریان و دلی خونین نظاره گر باشم ؟

اما و صد اما که در اینروزها شاهد وقایع و مباحثی بودم که اگر اینها در سالهای قبل از انقلاب رو نمایی می شد به نظرم هرگز انقلاب اسلامی رخ نمی داد و نظام جمهوری اسلامی ار دل آن بیرون نمی آمد ( برای اینکه باز سوء تفاهم نشود باید به غیبت امام خمینی و شخصیت هایی چون شهیدان مطهری و بهشتی و شریعتی و...در این بازنمایی مورد اشاره توجه تام داشت ) تا به اینجا برسیم . بدون آنکه بخواهم به شرح و بسط این مدعا بپردازم فقط به یکی از مباحثی که اینروزها محل مناقشه فراوان ذیل عنوان « مشروعیت و مقبولیت نظام » مطرح شده است می پردازم . حامیان جناح اقتدارگرا و نظریه پردازان روحانی آنها براین نظر پای می فشارند که مشروعیت نظام جمهوری اسلامی ایران الهی است و مقبولیتش با مردم است و از اینرو رای مردم مشروعیت بخش به حکومت و حاکمان و در راس آنها ولایت فقیه نیست و از اینرو به نظریه کشف و نه انتخاب ولی فقیه توسط خبرگان می رسندو...از سوی دیگر حامیان جناح اصلاح طلب و نظریه پردازان روحانی آنها قرار دارند که تحقق هر دو مقوله مشروعیت و مقبولیت نظام را در گرو رای و نظر اکثریت مردم می دانند و حتی حکومت ائمه معصومین را جز در سایه قبول مردم ممکن نمی دانند و در این باره به سیره و گفتار نبوی و علوی استناد می کنند . البته جدای از این مبحث نظری روشن است که آنچه تاکنون مبنای اداره جمهوری اسلامی ایران قانون اساسی مورد تایید اکثریت مردم است که صد البته قرابت بیشتری با قرائت اصلاح طلبان از این بحث دارد هرچند در سالهای اخیر تلاش فراوان شده است که غلبه قرائت اقتدارگرایانه از این قانون را رواج دهند و امکان تحقق عملی آنرا ذیل حکومت و دولت اسلامی فراهم و شرایط تغییر قانون اساسی را براین پایه فراهم آورند . بااینهمه هدف من از این نوشتار ورود به این بحث نظری و مدرسی که در تخصص علمای دینی و اندیشمندان مربوطه است ، نیست بلکه من می خواهم از همه آنانی که از نظر اول دفاع می کنند این سئوال را بپرسم که هدف از تشکیل حکومت و دولت اسلامی یا جمهوری اسلامی چیست ؟ به نظرم تا بدین سئوال پاسخ روشن داده نشود پرداختن به آن بحث نظری مشروعیت و مقبولیت جز « فراموشی اصل و چسبیدن به فرع » نیست .

تا آنجا که بنده آموخته ام پیامبران الهی برای حاکمیت توحید و عدالت و ارزشهای دینی و اخلاقی (صداقت ، امانتداری ، رعایت حقوق بندگان خدا ،...) آمده اند و خداوند در قرآن همینها را به عنوان رسالت پیامبرگرامی اسلام یادآور شده است و آخرین رسول الهی فرمود :" من برانگیخته شدم تا مکارم اخلاق را کمال بخشم ." قطعا هدف عملی هر حکومتی بنام دین و پیامبران الهی جز اینها نمی تواند باشد و تحقق اینها جز ار طریق پذیرش داوطلبانه افراد بطور عقلانی و ایمانی ممکن نیست . اگر اکثریت افراد جامعه ای براین منهج راه بردند تحقق نظام دینی ممکن می شود همانگونه که انقلاب اسلامی برهبری امام خمینی برآیند اینراه بود و نظام جمهوری اسلامی ایران با رای اکثریت قاطع مردم بنیان یافت اما اگر به هردلیلی اکثریت مردم یک واحد ملی براین راه نرفتند طبعا تحقق حکومت دینی برآنها ممتنع می شود مگرآنکه عده ای براین نظر باشند که شرط تحقق و حدوث حکومت دینی رای مردم است اما بقایش به رای مردم نیست و وظیفه حاکمان است که آنرا به هرشکلی ولو زور و غلبه حفظ نمایند و در واقع به نظریه تغلب ، که نظریه غالب در بین برخی نظریه پردازان اهل سنت است ، تمسک یابند و گردن نهند ! هرچند که همه عالمان و متفکران شیعه در گذشته و بخش قابل توجهی از معاصرین بطور قاطع بر ضد این نظریه اظهار نظر و آنرا خلاف سیره نبوی و علوی و عقلا دانسته و می دانند . اصولا تحقق حکومت دینی چون با اخلاقیات و ایمانیات افراد سرو کار دارد و از این نظر تفاوتی بنیادی با دیگر حکومتها دارد جز با پذیرش و قبول داوطلبانه افراد دیل حکومت ممکن نمی شود چرا که مسائل اخلاقی و ایمانی با قلب و روح آدمها سروکار دارد و هیچ قرابتی با زور و غلبه حکومتی ندارد . امام خمینی بدرستی می گفت که ما برای حکومت بر قلبها آمده ایم و نه حکومت بر تن ها ، چراکه این دومی را هر حکومتی می تواند انجام دهد ! جناح اقتدارگرا که حتی طرح از بحث مشروعیتی مردمی حکومت را برنمی تابد و آنرا نوعی بی حیایی توصیف می کند باید به این سئوال جواب دهد که اگر اکثریت مردم ایران به هردلیلی خواهان نظام دینی نبودند آیا باز آنها می خواهند با زور و غلبه این نظام را برآنها تحمیل کنند؟ به نظرم اصل این بحث اینجاست و قطعا اگر اکثریت مردم با نظام دینی باشند همانگونه که با امام بودند و ماندند جایی برای این بحث باقی نمی ماند . اگر این بحث امروز به این صورت حاد مطرح شده به این دلیل است که عملکرد حاکمان اکثریتی از مردم را در درستی این راه به تردید انداخته است و متاسفانه شاهدند که به جای چاسخگویی به این تردید ها و رعایت دحقوق شهروندان اقتدارگرایان حاکم برآنند که با زور و غلبه خود را با توجیه های عجیب و غریب بر مردم و کشور تحمیل نمایند . سخن آخر اینکه روزگاری دانشمندی در نقد تجربه عملی ایدئولوژی کمونیستی در کشورهای اروپای شرقی گفته بود بزرگترین اشتباه مارکس در تدوین این ایدئولوژی این بوده که فراموش کرد یادآور تحقق عدالت اجتماعی به انسان های فرهیخته و از خود گذشته نیاز دارد ! وقتی در مورد این ایدئولوژی و تجربه عملی اش چنین گفته شده و سرانجام کشورهای کمونیستی هم پیش روی ماست آنگاه بسیار باید در باره تجربه عملی حکومتی بنام دین که در نهایت برای تحقق عملی اش با قلب و روح انسانها سرو کار دارد تامل های بسیار باید کرد و دانست اگر واقعا در پی تحقق آنی هستیم که پیامبر و ائمه معصومین و اولیاء و علمای راستین اسلام و شیعه می خواستند این با زور و غلبه میانه ای ندارد و ممکن نیست و اگر هدف قدرت و حکومت است و دین لقله زبان و ابزار حکومت ، خوب روشن است که در این مسیر هدف ، وسیله را مجاز می سازد و تمسک به بحث مشروعیت الهی و مقبولیت مردمی و...راهگشا می شود و « فراموسی اصل و چسبیدن به فرع» برای انحراف افکار عمومی بد نیست که هرروز و شب تکرار شود و...

0 نظرات:

ارسال یک نظر