اعترافات «خجسته»، یادداشتی از مهدی پارسا

پس از يک ماه و اندی بازداشت در شرايط نامشخص، عدم دسترسی به وکيل، بي‌خبری از دنيای خارج و شائبه شکنجه های سخت جسمی، جلسه اول دادگاه بازداشت شدگان حوادث اخير سرانجام صبحگاه شنبه دهم مرداد 1388 برگزار شد.

در اين شرايط و با اين پيش زمينه های ذهنی، اعترافات سران اصلاح طلب در جلسه اول دادگاه و اذعان به اشتباه و بعضا تخطئه ساير همفکرانشان، کمتر کسی را بهت زده کرد و به راستی بيننده نمي‌دانست بايد بخندد يا بگريد، که به قول هورث والپول «اين دنيا يک کمدي است برای آنان که فکر مي‌کنند و يک تراژدی برای آنان که احساس مي‌کنند».

بدون شک بخش بزرگی از مردم ايران به اصالت و درستی اعترافات ساختگی با روشهای نخ‌نما شده استاليني، که بارها و بارها در طول حيات سی ساله جمهوری اسلامی در برابر مخالفين سياسی بکار ه گرفته شده است، باور ندارند. اما بخش تندروی جناح اصولگرا، در کنار فراهم کردن خوراک فکری برای طرفدارانشان و بسترچينی برای حذف جريان اصلاح طلب از درون نظام، چند هدف ديگر را نيز در پخش اعترافات اخير دنبال مي‌کند:

1- اخطار به بزرگان: بازداشت سياستمدارانی چون محمدعلی ابطحی و عبدالله رمضان زاده را بيش از هرچيز مي‌توان به انتقام شخصی بخشی از حاکميت از محمد خاتمی تعبير کرد و اخطار به وی که در موضع‌گيري‌های آينده خود تجديد نظر کند. تيتر يکشنبه روزنامه کيهان در افشای «خيانتهای خاتمی و موسوی» حکايت از آن داشت که اصولگرايان تندرو هدفی بزرگتر در سر دارند.


2- ضربه به رهبری جنبش: محروم کردن مردم از سياستمدارانی که در بسيج مردم و تنظيم هدف و آرمان جنبش سبز نقش بسزايي داشتند. جناح اصولگرا انتظار دارد بخشی از اين سياستمداران پس از آزادی، تقيه سياسی پيشه کنند، و بخشی ديگر نيز اقبال عمومی مردم و جوانان را از دست بدهند؛ که هر دو حالت به تضعيف جنبش خواهد انجاميد.


3- تسويه حساب فردی: خرد کردن شخصيت سياسی اصلاح طلبان «مسأله دار» از ديدگاه نظام - به گونه‌ای که پس از آزادی، با سرافکندگی و شرمندگی خلوت گزيده، به سکوت روی آورند - در راستای سياستهای مبتنی بر کينه‌توزي و انتقام بخشی از حاکميت به سادگی قابل توجيه است. خشونت غيرضروری به کار گرفته شده در رفتار با سعيد حجاريان و مصطفی تاج زاده به خوبی بيانگر اين مطلب است.


4- تحقير مردم: با خرد و حقير کردن «قهرمانان» جنبش اصلاح طلبی در دهه اخير، جناح اصولگرا اميدوار است که غرور، هويت و شخصيت ملی مردم معترض را هدف قرار داده و آنها را دچار سرخوردگی کند.


اما در لابه‌لای اين گفته ها و خودزني‌های آزار دهنده که دل هر انسان آزاده‌ای را به درد می‌آورد، مي‌توان پيامدهای مبارک و خجسته ای نيز برای جنبش اجتماعی آزادي‌خواه در ايران ديد.


قهرمان زدايي از فرهنگی قهرمان پرور

فرهنگ کهن ايران زمين همواره با داستان‌ها و افسانه‌های قهرمانان عجين بوده است؛ جوانمردانی يا شيرزنانی از سلاله رستم و از نژاد کوروش که با جانفشانی در راه ميهن و آزادی، به خلق حماسه‌ها پرداختند. اگرچه نمي‌توان تأثير مثبت قهرمان‌پروری در ايجاد روحيه حماسی و ايثارگرایانه در بين توده مردم را ناديده گرفت، اما نبايد از نظر دور داشت که در چنين فرهنگی مرگ و شکست قهرمان، ناگزير به يأس و سرخوردگی عمومی طرفدارانش منجر مي‌شود. اين امري است که در طول تاريخ سی ساله پس از پيروزی انقلاب و به خصوص در دو دهه اخير، به کرات از سوی حاکميت به کار گرفته شده است، آنجا که «اعترافات» و خودزني‌های سران جنبش آزادي‌خواهی ايران را - اعم از ملی‌مذهبی‌ها، جنبش دانشجويي و اصلاح طلبان - به مثابه حربه‌ای مي‌دانند برای خاموش کردن عطش مردم، سرخورده کردن وگرفتن باورهايشان در راه رسيدن به آرمان راستين انقلاب يعنی آزادی.

آنچه اعترافات فرمايشی شنبه دهم مرداد به مردم ايران نشان داد، زمينی کردن سياستمداران اصلاح طلب بود و نشان دادنشان در قامت يک «انسان» مبارز و نه لزوما يک «قهرمان» مبارز. هر انسانی - همچون تک تک ما - در برابر شکنجه روحی، در برابر شکنجه جسمی و ضرب و شتم، در برابر تهديد خود و خانواده‌اش، در برابر بي‌خبری و تضييق، آستانه تحملی دارد. شايد با از حد گذراندن فشار - که در نزد بازجويان زندانهای نظام روشی ناآشنا نيست - هر انسانی را بتوان شکست و به خودزنی واداشت. اين نقطه مرگ هر جنبشی خواهد بود که متکی بر قهرمانی قهرمانانش باشد؛ جنبشی که قهرمانان ايجاد و تعريفش کنند. جنبش سبز ايران اما از جنس ديگري است. اين جنبشي است که ريشه در آرمانهای آزادي‌خواهانه مردم ايران و شخصيت تسليم‌ناپذيري‌شان دارد. جنبش و فرهنگ «قهرمان پرور» با شکست قهرمانش مي‌ميرد، جنبش و فرهنگ «زمينی» اما با شکست قهرمانش محکم‌تر مي‌شود و در راه رسيدن به آرمانش مصمم‌تر.

سالها جناح راست با تصور اينکه خاتمی به وجود آورنده دوم خرداد بود، سعی در فلج کردن دولت اصلاحات داشتند تا بدين وسيله جنبش اصلاحات را به پرتگاه نيستی بکشانند. اما آنچه حاکميت از آن غافل بود اين بود که خاتمی خود مولود جنبش اصلاح طلبی مردم ايران بود و نه برعکس. اين‌گونه بود که عقيم کردن کارها و برنامه های دولت خاتمی نيز به مرگ جنبش و فراموشی آرمان آن نينجاميد. جنبش سبز خرداد 88 نيز نه توسط ميرحسين موسوی و ساير اصلاح طلبان به وجود آمد، که موجی بود برخواسته از نارضايتی و خشم مردم ايران از انحصارطلبی، تماميت خواهی و حکومت حقيران، که آنان را و تمامی آزادي‌خواهان را در خود گرفت. جنبش سبز مديون تلاشهای ابطحی، حجاريان، تاج زاده، نبوی، رمضان زاده، عطريانفر، باستانی و ديگران است. اما اگر اينان، زير فشار بی‌حد و حصر، خود را و همه يارانشان را نيز تخطئه کنند، نه بر آنان خرده مي‌گيرد و نه در اميد به پيروزی دلسرد و مأيوس مي‌شود.


فرو افتادن پرده‌ها

شايد يکی ديگر از بزرگترين فوائد اين نمايش تلويزيونی، فروافتادن بيش از پيش پرده های حاکميتی بود که خود را ادامه حکومت پيامبر رحمت مي‌داند و مسما به عدل علی. فرو افتادن نه برای توده مردم - که سالهاست حنای حکومت برايشان رنگی ندارد - بلکه برای طرفداران «اندکی منصف» درون نظام که صورتهای تکيده، چشمهای گود افتاده و چهره‌های آسيب‌ديده مسئولين ديروز و متهمين امروز را پس از يک ماه و اندی اقامت در زندانهای نظام عدالت اسلامی ديدند. تا چند سالی پيش شايد عده ای بي‌خبری آيت‌الله خامنه ای از آنچه در زندانهای جمهوری اسلامی مي‌رود را باور داشتند؛ اما پس از سخنان نماز جمعه 29 خرداد که وی تلويحا ميرحسين موسوی را مسئول تمام «اتفاقات» ناشی از ادامه اعتراضات مردمی دانست، سر ريسمان تمام سرکوبها، ضرب و شتم ها و بازداشت‌ها، مبدأ جديدی يافت که «چون پرده در افتد نه تو مانی و نه من».

قرار گرفتن خواست و اراده آيت الله خامنه ای در برابر خواست بخش عمده ای از توده مردم در شفاف کردن خواسته های جنبش آزادي‌خواهی پيامدی مبارک است و نقش بسزايي در سرانجام آن خواهد داشت. بسياری بر اين باورند که کنار رفتن محمود احمدی‌نژاد از رياست جمهوری - چنانچه خواسته اوليه اعتراضات مردمی بود - ديگر لزوما تضمين بقای جمهوريت نخواهد بود (شرطي است لازم اما نه کافی)؛ و برای زنده کردن بخشی از ظرفيتهای فراموش شده قانون اساسی ايران، به اراده لايه‌های بالاتر نظام و فشار بر آنان نياز دارد که تنها با جهت دادن صحيح به خواسته های توده مردم امکان پذير است.


تنگ‌تر شدن دايره تنگ نظام

دادگاه فرمايشی شنبه صبح، پيام واضح ديگری نيز داشت به «عقلای اصولگرا» که اوج نقدناپذيري و آستانه تحمل پائين نظام را به چشم نظاره کردند؛ نظامی که اينک نه دشمنان ديروز، که دوستان ديروز و منتقدين امروز را به محاکمه مي‌کشد. اگر سيلی زدن بر صورت آيت‌الله شريعتمداری وجدانهای انقلابيون دهه اول انقلاب را بر آينده خود و نظام نگران نکرد، محاکمه فرمايشی فرزندان ديروز بايد انقلابيون دهه حاضر را نگران کند و بر آينده خود بيمناک. شايد اگر سکوت در برابر سرکوب بي‌رحمانه منتقدين سياسی سالهای دهه 60 نبود، امروز فرزندان آيت‌الله خمينی به جرم ضديت با نظام مجبور به خودزنی و اعترافات ساختگی نمي‌شدند. اين طنز تلخي است که تنها يکبار تکرار نمي‌شود.

حتی اگر نشانه‌های نارضايتی در بين هواداران اصولگرای درون نظام با تأخير خود را نشان دهد، در نهايت اين نارضايتي‌ها به سطح خواهند آمد و به لايه‌های بالايي نظام منتقل خواهد شد. بزرگترين نگرانی حاکميت در اين مقطع - در بحبوحه ناآرامي‌های عمومی - به وجود آمدن رخنه و شکاف در بين هوادارانشان است؛ امری که در بلندمدت پايه‌های لرزان حاکميت را بيش از پيش متزلزل خواهد کرد.

نکته‌ای که بايد به آن توجه داشت تفاوت ماهوی متهمين دادگاه با بازداشت شدگان عادي است. آشنايي، همکاري‌ها و مراودات بين اصولگرايان و بخشی از اين بازداشت‌شدگان اصلاح طلب در طول ساليان گذشته، به خصوص در سالهای اوليه پس از پيروزی انقلاب، حداقل بخشی از آنها را از قضاوت يکسويه و پذيرفتن بدون قيد و شرط اعترافات متهمين باز مي‌دارد؛ حتی اگر پاره‌ای ملاحظات، آنها را از علنی کردن سريع موضع خود بازدارد.

و سخن آخر؛

به مانند تمامی محاکمات سياسی سی سال اخير، اکثر اصلاح طلبانی که به اشتباهات خود «اعتراف» و از گذشته اظهار «ندامت» کنند، آزاد خواهند شد و به آغوش خانواده‌هايشان باز خواهند گشت. برخی چند روزی برای تجديد قوا نياز دارند، برخی چند هفته و برخی چند ماه. اما دير يا زود همگی به دنيای سياست باز خواهند گشت، اما اين بار آبديده‌تر، باتجربه‌تر و زمينی‌تر. وجدان بيدار، درد کشور و مردم، يا تلاش برای اعاده حيثيت - هرکدام که قوي‌تر باشد - وادارشان خواهد کرد که باز هم بينديشند، بگويند، بنويسند و اعتراض کنند. نه وجدان ملت «اعترافاتشان» را به چيزی مي‌گيرد و نه تاريخ‌نويسان «غيردولتی» ثبتشان مي‌کند.

محاکمات فرمايشی شنبه، تلاش ناکام ديگری بود برای مرگ آزادي‌خواهی در ايران و تزريق نااميدی در جامعه جوان و پويای کشور. تلاشی که از همان ابتدا محتوم به شکست بود، که نه غرورمان را جريحه‌دار کرد، نه اراده‌مان را خدشه‌دار و نه اميدمان را مأيوس؛ چرا که جنبش سبز مي‌ماند تا آرمان آزادی باقي است و آرمان آزادی زنده است تا ايران زنده است و ايرانی بيدار.

خنک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش

بنماند هيچش الا هوس قمار ديگر

والسلام علی من اتبع الهد

0 نظرات:

ارسال یک نظر